« روایت خطّی یک پیاده راه »

ساخت وبلاگ
خب

همونطوری که پیش بینی میکردم و به یکی از بچه ها هم گفتم، حال بدی که با پیاده روی طولانی دیروز، خوب شده بود، امروز کم کم برگشت

خسته م

نمیخوام در موردش حرف بزنم

نمیخوام اینقدر تمرکز و فکرمو بگیره

نمیخوام کج برم باز که هی بیشتر اذیت بشم

اما وقتی راستی وجود نداره واسه رفتن ... من از وایسادن خسته م ...

« روایت خطّی یک پیاده راه »...
ما را در سایت « روایت خطّی یک پیاده راه » دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1bi-obour4 بازدید : 157 تاريخ : شنبه 24 مهر 1395 ساعت: 2:03

اسمشو گذاشته بودم هَوو

و واقعا همین حسو بهش داشتم

چون هر وقت بود، انگاری من نبودم

هر وقت من بودم و می اومد

انگاری من رفته بودم

 

+ به دوستم گفتم برام بپرسه. کاش با خودم صاف بشم و بشه ...

« روایت خطّی یک پیاده راه »...
ما را در سایت « روایت خطّی یک پیاده راه » دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1bi-obour4 بازدید : 142 تاريخ : پنجشنبه 22 مهر 1395 ساعت: 4:33

اعتراف میکنم امروز یه چیز اینجا نوشتم و منتشر کردم و دو ساعت بعد اومدم پاکش کردم نه واسه اینکه از گفتنش پشیمون شده باشم اصلا چیز خاصی نبود فقط دیدم اونی که میخوام نیست حسی که دارم نداره خسته م من آدم بدی نیستم، گاهی خطا میکنم اما خطا کردن برام عادی نیست معمولا حرف نمیزنم و حرفامو میریزم تو خودم. فقط واسه اینکه تو فکرام فرو نرم چرند میگم و به هر دری میزنم که فرصت خلوت داشتن به خودم ندم یه وقتا دیوونه میشم همون دیوونه ای که سنگ مینداره تو چاه و هزارتا عاقل نمیتونن بیرون بیارن من راحت میشکنم البته نه پر سر و صدا ترکای ریز ریز میخورم یاد کیمیاگر پائولو کوئی « روایت خطّی یک پیاده راه »...
ما را در سایت « روایت خطّی یک پیاده راه » دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1bi-obour4 بازدید : 138 تاريخ : پنجشنبه 22 مهر 1395 ساعت: 4:33

نمیگم وقت نوشتن و آپدیت کردن ندارم، فقط میگم خسته م و نمیکشم
یعنی فکرم
و البته درگیری هم مزید بر علت میشه که تمرکز نداشته باشم
واسه همین چند روز در میون مینویسم
هرچند سکون کمه و فصل طولانی ای میشه این فصل تیکه پاره

 

+ من الان باید خواب باشم

++ دل تنگم دل تنگم دل تنگ از این صیاد ... الان میذارمش کانال عابرانه بعد میخوابم

« روایت خطّی یک پیاده راه »...
ما را در سایت « روایت خطّی یک پیاده راه » دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1bi-obour4 بازدید : 141 تاريخ : پنجشنبه 22 مهر 1395 ساعت: 4:33

:)دیشب ترسیدم! واقعا ترسیدم بعد فوت هادی نوروزی و مهرداد اولادی ، از یه نفر شنیدم که یکی از نشونه های سکته قلبی، کمر درده. و من دقیقا دیروز عصر قلبم انگاری ماهیچه ش کوفتگی شدید داره شده بود و وقتی رفتم خرید و برگشتم، اون گوفتگی از سینه م نفوذ کرده بود و کل کمرمو گرفته بود و من واقعا ترسیده بودمانقدری که به رئیس گفتم البته شب که خواهرم از فرودگاه اومد میخواستم به اونم بگم ولی انقد سرگرم گوشیش و تلگرام بود که اصلا به حرفم توجه نکرد وقتی گفتم یه هو کمرم درد گرفت امروز. و منم ادامه ندادم حرفمو از مردن نمیترسم دیشب که تنها بودم و شدت درد طوری بود که سخت بود برا « روایت خطّی یک پیاده راه »...
ما را در سایت « روایت خطّی یک پیاده راه » دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1bi-obour4 بازدید : 152 تاريخ : پنجشنبه 22 مهر 1395 ساعت: 4:33

دیروز سکون بیستم بودجمعه 4تیر95 نمیدونم چی بگم فقط میدونم اگه نفس کشیدن یه امر غیر ارادی نبود، حتما این دو سه روز، حداقل سی چهل باری که غرق خاطرات نه چندان دور و نه چندان نزدیک شدم، یادم میرفت دم و بازدم هم لازم دارم! جدی خلقت خدا عجیبه! واقعا نمیدونم چی بگم نه میدونم چی بگم و نه میدونم از کجا و کی بگم دستم که به کار نمیره هرچی تلاش میکنمالبته مهمه اما مهم نیست مهم بودنش خسته نیستم حس گنگی دارم نمیدونم چرا فصلایی که اردیبهشت شروع میشن، انقدر ... ( براش واژه ای پیدا نکردم ) تموم میشن این فصل چهل گام بود و بیست سکون رها نشد، اما خیلی وقتا نوشته نشد شایدم زیاد ب « روایت خطّی یک پیاده راه »...
ما را در سایت « روایت خطّی یک پیاده راه » دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1bi-obour4 بازدید : 270 تاريخ : پنجشنبه 22 مهر 1395 ساعت: 4:33






 

« روایت خطّی یک پیاده راه »...
ما را در سایت « روایت خطّی یک پیاده راه » دنبال می کنید

برچسب : پایانه,پایان نامه,پایانه ها,پایان,پایانه بیهقی,پایانه غرب,پایان کارتن خوابی,پایان رافت,پایان نامه ارشد,پایان دنیا, نویسنده : 1bi-obour4 بازدید : 150 تاريخ : پنجشنبه 22 مهر 1395 ساعت: 4:33

دقیقا 110 روز از تموم شدن فصل 9ام روایت خطی میگذره تو این مدت اتفاقاتی افتاده و البته چیزی عوض نشده دیروز عاشورا بود و من بیشتر از سالای قبل تنهایی توی خونه بودم و تنها کاری که کردم خوابیدن و موقع بیداری، ظرف کثیف کردن بود هرچند به عنوان کسی که شاید کمترین میزان پیام و تلفن موبایلی رو داره، اونقدری که دیگه براش تبلیغات هم نمیاد، میزان مصرف موبایلی بالا دارم و این داره دیوونه م میکنه [ یاد وبلاگ خاطرات یک دختر مازوخیست افتادم؛ نمیدونم چرا ] اگه مشتری گیر میاوردم حتما گوشیمو میفروختم! دیروز صبح، وقتی بعد از سه ساعت و شاید یه کم بیشتر، از تو رخت خواب چرخیدن « روایت خطّی یک پیاده راه »...
ما را در سایت « روایت خطّی یک پیاده راه » دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1bi-obour4 بازدید : 179 تاريخ : پنجشنبه 22 مهر 1395 ساعت: 4:33